بهترین شعرهای پاییزی از شاعران مشهور ایران+دانلود صدا و موسیقی_سیاه پوش
نوشته و ویرایش شده توسط مجله سیاه پوش
۱. پادشاه فصلها پاییز (شعر پاییز اخوان)
مهدی اخوان ثالث (م.امید)
آسمانش را گرفته تنگ در بغل
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی ست
ور جز، اینش جامهای باید
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد
گو بروید، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمیخواهد
باغبان و رهگذران نیست.
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمیتابد
ور برویش برگ لبخندی نمیروید؛
باغ بیبرگی که میگوید که قشنگ نیست؟
داستان از میوه های سربه گردونسای
اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشکآمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
۲. خزانی
پاییز جان! چه شوم، چه ترسناک
اینک، بر این کناره دشت، اینک
این کوره راه ساکت بیرهرو
آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت
پاییز جان! چه سرد، چه درد آلود
چون من تو نیز تنها ماندستی
ای فصل فصلهای نگارینم
سرد سکوت خودرا بسراییم
پاییزم! ای قناری غمگینم
۳. دوستت دارم
احمدرضا احمدی
دوستت دارم …
باید در چشمان نگریست.
یا در گوشها او گفت؟
جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده می بود
و مروارید چشمانت
علت می بود؟
در عصر یک پاییز
در اتوبوس بودیم
دورمان دیوار شیشهای سبز …
سبزی شیشهها، زرد پاییز را
سبز خرم کرده می بود.
از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
بیرون خزان در کار می بود.
نمیدانستم در بهار درون باید او گفت؟
یا در خزان برون؟
من و بهار پیاده شدیم
بهار در خیابان محو شد
پاییز در کنارم راه میآمد.
۴. دستهای تو می بود
شمس لنگرودی
دستهای تو می بود
که به نان طعم میداد
پنیر را به سفیدی برف میکرد
و روز میآمد و سر راهش با ما مینشست.
اکنون که تو رفته یی
و ملال غروبی نان را قاچ میکند
و برگ درختان
به بهانۀ پاییز
ناپدید خواهد شد.
۵. در برابر همهی دستهایش که گشوده است
بیژن الهی
من آمدهام
تا به جای پنجههای مردهی پاییز
پنجههای زندهی تو را بپذیرم
من آمدهام تازهتر از هر روز
تا تو را با پیشانیت بخاهم
که بلندتر از رگبار است
میخواهم مجدد بیآغازم
این بهاری را که خواهی نخواهی
خون مرا در راهها میدواند
و به دلها میبرد
این بهاری که
چه عاشقانه است؛ و من در برابر همهی دستهایش
که گشوده است
ناگزیر به پاسخم.
۶. کلبهای چوبی
رویا شاه حسین زاده
جنگل.
پاییز.
کلبهای چوبی
و دودی که از دودکشش بالا میرود
کاش با تو
در چهارچوب همین تابلو
آشنا شده شده بودم.
۷.پائیز بهاری است که عاشق شده است
میلاد عرفان پور
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه میفهمیدی
پائیز بهاری است که عاشق شده است
۸. درختها چه سریع به گریه میافتند!
حافظ موسوی
پاییز هیچ سخن تازهای برای گفتن ندارد
با اینهمه
از منبر بلند باد
بالا که میرود
درختها چه سریع به گریه میافتند!
۹. پاییز را سرد نبودن نکن
افشین صالحی
تابستان را که داغ نیامدن کردی
پاییز را سرد نبودن نکن.
گناه دارد…
۱۰. تو را در کوهستان برای میآورم
غلامرضا بروسان
تو را در کوهستان برای میآورم
به زمان در به دریِ باد
هنگامی پلی را از جا میکند
در اتاقی کوچک، به اندازهی کف دست
و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است.
تو را به زمان باریدن باران
-حلزونی که بی نتیجه برگی را مرطوب میکند-
تو را در مه
هنگامی که به رود نزدیک میبشود.
چون پیغامی خونین برای میآورم
و سنگها
تلاش میکنند خونت را نهان.
۱۱. بگذار شکوفه دهد دست هایم
رضا ضراب
این روزها
سخت دچارِ عشقم!
بگذار شکوفه دهد دست هایم
روی تنِ خیالت!
بگذار بگویند معجزهی این پاییز
همین شکوفه ها است!
تا از فردا شعر هایم
با عطرِ شکوفههای پاییزی…
همه را عاشق کند!
۱۲. پاییز حدیث کوچ برگی سرخ است
هادی فردوسی
پاییز حدیث کوچ برگی سرخ است
خندیدن گل زیر تگرگی سرخ است
بر لاله چرا کفن بپوشم، هنگامی
زیبایی زندگی به مرگی سرخ است
۱۳. علتِ پاییز
کامران رسول زاده
علتِ پاییز
همانند بیمنطقیِ زنی ست
که هنگامی دارد از زندگی مردی میرود
موهایش را رنگ میکند
۱۴. سینمای خزان
شهریار
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز
به گوشوار دلاویز ماه من نرسد
ستاره گرچه به گوش فلک بشود آویز
به باغ یاد تو کردم که باغبان قضا
گشوده پرده پائیز خاطرات انگیز
چنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئی باز
بهار عشق و شبابست این شب پائیز
عروس گل که به نازش به حجله آوردند
به عشوه باز دهندش به باد رخت و جهیز
شهید خنجر جلاد باد می غلتند
به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز
خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد
بهار سبز کجا وین شراب سحر آمیز
خزان صحیفه آخر دفتر عمر است
باین صحیفه رسید است دفتر تا نیز
به سینمای خزان ماجرای خود دیدم
شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیز
تا این مدت خون به دل از داغ لاله ام ساقی
به غیر خون دلم باده در پیاله مریز
شبی که با تو سرآمد چه دولتی سرمد
دمی که بی تو به سر شد چه قسمتی ناچیز
گرامی من مگر از یاد من توانی رفت
که یاد تست مرا یادگار عمر گرامی
پری به دیدن دیوانه رام می گردد
پریوشا تو ز دیوانه میکنی پرهیز
نوای باربدی خسروانه کی خیزد
مگر به حجله شیرین گذر کند پرویز
به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک
که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیز
تو هم به شعشعه هنگامی به شهر تبریز آی
که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز
۱۵. ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
حافظ
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
مسئله ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
باز سوال کرد ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته دچار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
۱۶. باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پویا جمشیدی
باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطرهات بغض نکارم سخت است
ای نفسگیرترین اتفاقات فصل خزان
من بـه اسمت برسم, سخت نبارم, سخت است
۱۷. اجاق سرد
نیما یوشیج
مانده از شب های دورادور،
بر مسیر خامُش جنگل،
سنگچینی، از اجاقی خُرد،
اندرو خاکسترِ سَردی.
هم چنان کاندر غبار اندودۀ اندیشههای من ملالانگیز،
مطرح تصویری، در آن هر چیز،
داستانی حاصلش دردی.
روز شیرینم که با من آتشی داشت،
نقش ناهمرنگ گردیده،
سرد گشته، سنگ گردیده،
با دم پاییز عمر من، کنایت از بهار روی زردی.
هم چنان که مانده از شبهای دورادور،
برمسیر خامُش جنگل،
سنگچینی از اجاقی خُرد،
اندرو خاکستر سردی.
۱۸. پاییز شدم
رضا کاظمی
آنقدر نیامدی
که از چهرهام بهار
برگ به برگ ریخت
پاییز شدم
دیگر نیا
آشفته میبشود خوابهای رنگیام
۱۹. چون برگی پژمرده
محمد علی رستمی
مرا چون برگی پژمرده با خود میبرد
من در رنگ باخته خود
و رودخانه نزدیکمان غرق میشوم
۲۰. این برگهای زرد برای پاییز نیست که از شاخه میافتند
یغما گلرویی
این برگهای زرد
برای پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و انها
پیشی می گیرند از یک دیگر
برای فرش کردن مسیرت
۲۱. تنها چند برگ دیگر
نجوا رستگار
چیزی نمانده است
تنها چند برگ دیگر
مانده بر شاخههایم
این بار که بِوَزی
دیگر برگی نمیماند بر این تنِ خسته
و من آرام خواهم شد
همانند همین درخت پاییزی
هنگامی همه برگهایش را
باد برده باشد
۲۲. پاییز آمد
سعید سلطانپور
پاییز آمد
در بین درختان
لانه کرده کبوتر
از تراوش باران میگریزد
خورشید از غم
با همه غرورش پشت ابر سیاهی
عاشقانه به گریه مینشیند
من با قلبی به سپیدی صبح
با امید بهاران
می روم به گلستان
همچو عطر اقاقی
لابلای درختان می نشینم
باشد روزی به امید بهاران
روی دامن صحرا لاله روید
شعر هستی بر لبانم جاری
پر توانم آری
میروم در کوه و دشت و صحرا
رهپیمای قلهها هستم من
راه خود در توفان
درکنار یاران مینوردم
دارم امید که دهد روزی سختی کوهستان
بر روان و جانم
پاکی این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی برسد به جهان شعر هستی بر لب
جان نهاده بر کف
راه انسانها را در نوردم
رهپیمای قلهها هستم من
راه خود در توفان
درکنار یاران مینوردم
در کوهستان یا کویر تشنه
یا که در جنگلها
رهنوردی شاد و پر امیدم
شعر هستی
بودن و کوشیدن
رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن
جان فدا کردن در راه حق است
۲۳. پاییز من!
بتول مبشری
پاییز من!
بیا رنگهای با شکوه تو را
با بیرنگیهای ساده من طاق بزنیم
من سردم است
۲۴. همانند یک باران پاییزی
سیدعلی میرافضلی
همانند یک جریان موسیقی
همانند یک باران پاییزی
ناگهانی بودنت عشق است!
۲۵. بهار من
سید علی صالحی
بهار به بهار
در معبر اردیبهشت
سراغت را از بنفشههای وحشی گرفتم
و بین شکوفههای نارنج
در جستجویت بودم
در پاییز یافتمت
تنها شکوفه جهان
که در پاییز روییدی
۲۶. پاییز که میبشود
میلاد آهنگربهان
پاییز که میبشود
سخن شال را نمی زنی
تا خیالبافیام
گردن تو باشد
کاظم بهمنی
داغ از نوعی که من دیدم، تو را دق میدهدبرگهایم ریخت بر روی زمین یعنی درخت
خود به مرگ خویشتن رأی موافق میدهدچشمهایت یک سوال تازه میپرسد ولی
چشمهایم پاسخت را همانند اسبق میدهد
زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس؟
دوّمی! چون اوّلی دارد مرا دق میدهد
۲۸. تب ِ پاییز
حسنا محمدزاده
اردیبهشتم در تب ِ پاییز ، گم شد
در برگ ریزان های وهم آمیز، گم شد
هی دانه دانه دانه گل های انارم
در بادهای وحشی و یک ریز، گم شد
انگورهای آبدار ِ تاک هامان
در خمره های از تهی لبریز، گم شد
تاریخ من با آخرین اسطوره هایش
بین غبار لشگر چنگیز گم شد
فریادهای ِ سینه ی مشروطه خواهم
پشت سکوت ممتد تبریز ، گم شد
من ماندم و ماه و شبی یلدایی اما
ابری رسید از راه – ماهم نیز- گم شد
دیوانه ای با کفش های وصله دارش
در کوچه ی عشقی خیال انگیز گم شد
۲۹. دو قدم مانده به پاییز، دلم میلرزد
الهام عمومی
سرد و بی طاقت و یک ریـز، دلم می لرزد
دو قدم مانده به پـــایـــیــز دلم می لرزد
می رسی، شط نگاهت چه تماشا دارد
موج با موج گلاویز… دلم می لرزد
سپس می میرم و می میرم ومی میرم و باز
من و یک حس غم انگیز، دلم می لرزد
و تــــو می آیی و می آیی و می…
از صدای نفست نیز دلم می لرزد
من پر از حرفم و صد مهر خموشی بر لب
و تــــو از حنجره لبریز… دلم می لرزد…
۳۰. برگها از شاخه میافتند و تنها خواهد شد
مهدی مظاهری
پر زدن از دام ابریشم به من هم میرسد
شادمانیها سپس از غم به من هم میرسد
برگها از شاخه می افتند و تنها خواهد شد
از جدایی ، گرچه میترسم به من هم میرسد
هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم
در خیابان شاخه مریم به من هم میرسد
گندم گیسوی تو از باغ مینو بهتر است
از گناه حضرت آدم به من هم میرسد
گرچه از من هیچ کس غیر از وفاداری ندید
بی وفاییهای این عالم به من هم میرسد
هر کجا سروی به خاک افتاد با خود حرف هایام
نوبت هیزم شکن کم کم به من هم میرسد
۳۱. اردیبهشتی هم که باشی اهل پاییزی
سیدایمان سیدآقایی
نشاط به ظاهر، منتهی از درد لبریزی
اردیبهشتی هم که باشی اهل ِ پاییزی
هنگامی نگاهم میکنی از عمق ِ تنهایی
داری نمک بر زخم یک دیوانه میریزی
درماندهام درمان ِ دردت را نمیدانم
شرمندهام قابل ندارم چیز ِ ناچیزی
ای کاش لختی چوب ِ رخت ِ خلوتت باشم
تنهاییات را روی دوش من بیاویزی
«من» سیصد و سالی است در چشمان تو گم شد
احتمالا از این خواب هزاران ساله برخیزی
اما تو خوابت برده و حتی درون خواب
هر زمان میبینم تورا با غم گلاویزی
دنیا به کام هیچ کس شیرین نخواهد ماند
ای بیستون بی شک تو هم یک روز میریزی
ناف تو را با درد از روز ازل بستند
اردیبهشتی هم که باشی اهل پاییزی
۳۲. پاییز شد که خاطرهها دورهام کنند
فرامرز عرب عامری
پاییز شد که خاطرهها دورهام کنند
فصل خزان، محاکمه دوره گردهاست
۳۳. ای باد چه در گوش طبیعت گفتی؟
میلاد عرفانپور
از سجده و لذت عبادت گفتی؟
یا آیه ای از صبح قیامت گفتی؟
برگ از پی برگ، بر زمین ریخته است
ای باد! چه در گوش طبیعت گفتی؟
۳۴.آبرویِ پاییز
محمد مهدوی اشرف
سهمِ باد و بارانند؛
برگ و شاخههای خشک
آبرویِ پاییزند؛
این انارهای سرخ
۳۵. پاییز است، پاییز است اکنون
فرشته فکور
زمین سمفونی برگها است
نم میزند باران
بدجور بوی غربت میدهد این هوا
نبش قبر خاطرات مرده است انگار
فصل تنهاییست
پاییز است، پاییز است اکنون
۳۶. اگر پاییز نبوده است
بهرام محمودی
اگر پاییز نبوده است
هیچ اتفاق شاعرانهای نمیافتاد
نه موسیقی باد می بود
نه سمفونی کلاغها
نه رقص برگ
و من
هیچ بهانهای برای بوسیدن تو
دراین شعر نداشتم
۳۷. هنگامی خزان میرسد
نسیم بداندیش
هنگامی خزان میرسد
نالههای حزین سازی آشنا
با کشش یکنواخت
قلب مرا مینوردد
نمیخواهم گذر زمان را باور کنم
یک مرتبه صدای زنگ ساعت
مرا بخود میآورد
حس میکنم زمان خیال ایستادن دارد
خودم را آهسته به باد میسپارم
۳۸. باد پاییز وزید و دل ما عاشق شد
نسرین جهاندیده
باد پاییز وزید و دل ما عاشق شد
عاشق برگ خزان و این همهی زیبایی
من و تنهایی و آوارگی برگ خزان هم رنگیم
خالی از نیرنگیم
روی گلبرگ پریشان در باد مینویسم از عشق
میروم تنهایی در شبی بارانی
تا که سیراب شوم از می ناب پاییز
باده را تا به سحر مینوشم از تب عشق
عشق را در قدحی میبینم که دلش بارانی است
مینویسم روی هر برگ خزان از غم دل
که چرا پنهانی است؟
که چرا این دل غم دیده من
شده لبریز ز عشق پاییز؟
غم من تنهاییست
دل من بارانی است
۳۹. چیزی که ویرانمان میکند پاییز نیست
محمد رضا رحمانی
چیزی که ویرانمان میکند پاییز نیست
همانند کودکی که با بیاعتنایی به سیبی نگاه میکند
به آسمان خیره ماندهام
آسمانی که بین طلوع و غروبش
حتی سنجاقکی پوست نمیاندازد
آسمانی که روزش نیمی خورشید و نیمی زخم است
و شبش نیمی اضطراب و نیمی ماه
۴۰. اندوه پرست
فروغ فرخزاد
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملالانگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینهام پر درد میشد
یک دفعه توفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ میزد
وه … چه قشنگ می بود اگر پاییز بودم
۴۱. پاییز کوچک من
حسین منزوی
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه ی رنگها است
با یک دیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین عرصه به گردش برم
و از درختهای باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا بیرنگی را میبینند
در طیف عارفانه پاییز؟
۴۲. ترانه هر روز پاییزه (با صدای محسن چاووشی)
حسین صفا
ترانه هر روز پاییزه را بشنوید
دانلود هر روز پاییزه با صدای محسن چاووشی
هم دیدنی بودی، هم خواستنی بودی
هم چیدنی بودی، هم باغچه مون گل داشت
زنجیر می خواستم، دستتاتو بخشیدی
از من تا اون دستا، هر دره ای پل داشت
پل می بود اما ریخت، گل می بود اما مرد
عمر منم قدِّ عشقت تحمل داشت
هر روز پاییزه هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه هر سال پاییزه
پنهونم از چشمات، ماه بعد ابرم
من کاسه صبرم، این کاسه لبریزه
آروم نمی گیرم، از دست زنجیرم
بی عشق می میرم، من روز دیدارم
از دوستی پُر من، از دوست دلخور من
آجر به آجر من، من پشت دیوارم
لعنت به این دیدار، لعنت به این دیوار
لعنت به این آوار، من زیر آوارم
هر روز پاییزه، هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه، هر سال پاییزه
بهترین شعرهای پاییزی از نظر شما کدام است؟
پاییز با نمودهای دلانگیز خود، مدام الهامقسمت احساسات و عواطف عمیق در دل ما بوده است. تعداد بسیاری از ما با تحول رنگ برگها و خنکای نسیم پاییزی، به دنیای شعر و ادبیات پناه میبریم تا این حسها را بهتر فهمیدن و گفتن کنیم. اما هرکس امکان پذیر با اشعار خاصی ربط بیشتری برقرار کند. بهترین شعرهای پاییزی از نظر شما کداماند؟ آیا شعری وجود دارد که خاطرهای شیرین یا احساسی خاص از پاییز را برایتان زنده کند؟
فرمول نشاط و مثبتاندیشی را یاد بگیرید و با افسردگی خداحافظی کنید
دسته بندی مطالب